نــــــــوروزی
83/10/5 :: 12:59 عصر
آمد اما
آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود
چشم خواب آلوده اش را مستی رویا نبود
نقش عشق و آرزو از چهره دل شسته بود
عکس شیدایی در آن آئینه سیما نبود
لب همان لب بود امابوسه اش گرمی نداشت
دل همان دل بود اما مست وبی پروا نبود
در دل بیزار خود جز بیم رسوائی نداشت
گرچه روزی همنشین جر بامن رسوا بنود
در نگاه سرداو غوغای دل خاموش بود
برق چشمش را نشان از آتش سودا نبود
دیدم آن چشم درخشان اولی در این صدف
گوهر اشکی که من میخواستم پیدا نبود
برلب لرزان من فریاد دل خاموش شد
آخر آن تنها امید جان من تنها نبود
جر من و او دیگری هم بود اما ای دریغ
آگه از درد دلم و آن عشق جانفرسا نبود
ای نداده خوشه ای زآن خرمن زیبائیم
تا نبودی در کنارم زندگی زیبا نبود
(( ورزی ))
آصف نوروزی
خانه
:: کل بازدیدها :: :: بازدید امروز :: :: بازدید دیروز ::
:: درباره خودم :: :: اوقات شرعی ::
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
10276
4
2
اسم من آصف و نام خوانوادگی ام نوروزی می باشد
من از ولایت غزنی ولسوالی جاغوری از افغانستان می باشم.
:: لینک به وبلاگ ::
:: لوگوی دوستان من ::
:: وضعیت من در یاهو ::
:: اشتراک در خبرنامه ::
:: مطالب بایگانی شده ::